احیاگران دل |
جنگ تمام شده بود و بسسیاری از شهدا جا مانده بودند دلمان پیش آنها بود.باید می رفتیم و برمی گرداندیمشان،اما منطقه حساس بود و قرارگاه موافقت نمی کرد.بالاخره یک فرصت ده روزه گرفتی.گذشته از دوری راه،دور و برمان پراز میدانهای گسترده ی مین بود.چند روزی کارمان جستجو،سوختن زیر آفتاب و دست خالی برگشتن بود.فرصت ما،نیمه ی شعبان به پایان می رسید.بعضی بچه ها پیشنهاد کردند کار را تعطیل کنیم و روز عید به خودمان برسیم.اما شهید غلامی گفت:«نه،تازه امروز روز کار است و باید عیدی خود را امروز از آقا بگیریم»همه با این امید حرکت کردیم،اما هر چه بیشتر جستجو کردیم،نا امیدتر شدیم.آفتاب داشت غروب می کرد که صدای ناله و توسل شهید غلامی بلند شد:«آقا جون دیگرخجالت می کشیم توروی مادرای شهدا نگاه کنیم...»باید وداع می کردیم و برمی گشتیم.بغض توی گلوی بچه ها ترکید و به گریه افتادند.چند لحظه بعد،فریاد شهید غلامی که رفته بود شاخه ی شقایقی را برای معراج شهدا از ریشه بیرون بیاورد،میخکوبمان کرد.به سویش دویدم...شقایق درست روی جمجمه ی شهیدی سبز شدده بود! چه حالی می شدی در این غروب نیمه ی شعبان،اگر می دانستی نام این شهید،««مهدی منتظر قائمی»»است!
برچسبها: تفحص [ دوشنبه 89/6/15 ] [ 12:18 عصر ] [ کوثر ]
[ نظر ]
|
مهدویت امام زمان (عج)
آیه قرآن
دانشنامه عاشورا
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |